175

گلدانی از بنفشه و از یاس خالی ام زردم، دچار حادثه ی خشکسالی ام از روی رف به گوشه ی دالان رسیده ام روزی بلور بودم و حالا سفالی ام هروقت نامه داد و سراغ مرا گرفت بی لحظه ای درنگ نوشتم كه: عالی ام! يعنی نخواستم كه بفهمد نشسته است بغضی بزرگ پشت نگاه سؤالی ام حاﻻ نوشته است می آيد به ديدنم! گفته است: "تا اشاره كنی آن حوالی ام" حاﻻ!. كه كعبه ام من و در هر قبيله ای جاری شده ست زمزمه ای از زﻻلی ام! گفته ست: "هاجر! ای زن فرمان پذیر من! بی تو اسیر ساره ی حالی به

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

bazarganireza شورای دانش آموزی دبستان شهید صدوقی پارچه پارتیشن ساز فریاد دل دل تنگی های من برای عشقم که تنهام گذاشتی